جدول جو
جدول جو

معنی لاف پاش - جستجوی لغت در جدول جو

لاف پاش
(حَ گُ تَ)
لاف پیما:
کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان
شعرم بروی دعوی برهان روزگار، (؟)
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلاب پاش
تصویر گلاب پاش
ظرف کوچک لوله دار بلوری یا چینی که در آن گلاب می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک پاش
تصویر خاک پاش
آنکه یا آنچه گرد و خاک به هوا می پراکند، کنایه از مردم آزار
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای است فارسی، و آن مخفف لاشی ٔ نباشد و به معنی باطل و بیهوده است: قال الحجاح لجبله بن الایهم الغسّانی قل لفلاح اکلت مال اﷲ بابدح و دبیدح، فقال له جبله خواستۀ ایزد بخوردی به لاش ماش، ای اکلت مال اﷲ بالباطل، (مجمع الامثال میدانی ذیل: اخذ، بابدح و دبیدح)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی به هزارجریب مازندران، (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
خوردن مایعی مانند ماست و جز آن با لبها بدانگونه که آواز کند چنانکه سگ، گاه آب خوردن،
- لاف لاف خوردن (سگ آب را)،خوردن با لبها و زبان چنانکه آواز کند
لغت نامه دهخدا
معتاد به لاف:
لاف کیشی، کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار،
مولوی
لغت نامه دهخدا
آنکه گلاب پاشد، ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لوله آن گلاب پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
باطل بیهوده: قال الحجاج لجبله بن الایهم الغسانی قل لفلاح: اکلت مال الله با بدح و دبیدح فقال له جبله: خواسته ایزد بخوردی به لاش ماش ای اکلت مال الله بالباطل
فرهنگ لغت هوشیار
خوردن آب ماست و غیره بدانگونه که از لبها آواز برآید چنانکه از دهان سگ بهنگام آب نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه به لاف عادت دارد: لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار بانگ طبلش رفته اطراف دیار. (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاب پاش
تصویر گلاب پاش
آن که گلاب پاشد، ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لوله آن گلاب پاشند
فرهنگ فارسی معین
پراکنده، ریز و خرد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در پرتاس ولوپی قائم شهر، از توابع گیل خواران قائم.، کسی که از چوب، لاوک درست می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدگی زخم، قطعه قطعه کردن چوب های کلفت، دارای شکاف زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی